ارزش زمان
ساعت مچی ها همیشه دروغ می گویند...

یكی از همین روزها است، همین روزهایی كه شبیه هم میآیند و میروند. همین روزهایی كه بدون خواستمان طی میشوند و ما را وا میگذارند به خودمان. شاید یك عصر ابری باشد، یا صبحی خنك. شاید یك شب با نسیم بیاید. روزی كه دیگر وقتی نماند. بدون شك توی این همه آدمهای خیابانهای پر رفت و آمد، یك نفر هم، به فكر این روزهای ما نیست. اگر شانس بیاورد به فكر روزهای خودش باشد، به فكر ماههای خودش، سالهای خودش، به فكر سالهایمان، به فكر ماههایمان، به فكر روزهایمان. توی این وانفسای دغدغههای ذهنی، شاید گاهی بی خواب شویم و فكر كنیم كه كجای این دنیا ایستاده ایم. فكر كنیم كه چه وقت ِ این دنیا داریم قدم می زنیم. زمان ما ساعت ِ چند است؟
ساعت مچی ها همیشه دروغ میگویند. گاهی روزها میگذرد و زمانمان جلو نرفته و گاهی یك روزه، ره صد ساله میرویم. گاهی جا میمانیم و گاهی پیش میرویم. شاید مهم این است كه بعضی وقت ها، نگاهی هم به پشت سرمان بیاندازیم و ببینیم چه قدر پیش افتاده ایم و مهم تر از این ببینیم چگونه پیش رفته ایم. بعد نگاه كنیم به خودمان. به پاهایمان، به نیرویمان، به خستگی هایمان. ببینیم این راهی كه آمده ایم با این كیفیت، با این خستگی، می ارزد یا نه. بعد فكر كنیم كه می خواهیم باز هم این طور ادامه بدهیم یا نه. اصلا می خواهیم ادامه بدهیم یا نه؟
وقتی توی اتوبان یك بریدگی را اشتباه رد كنی، بهتر است دقت كنی كه مسیر بازگشت كدام است؛ اگر سرت را بیاندازی پایین و راه را ادامه دهی ، یك وقت می بینی همین طور رفته ای. در حالیكه تو هیچ جا نرفته ای. آنجایی كه باید میرفتی، نرسیده ای و كیلومتر شمارت همین طور برایت ثانیه انداخته است. برعكس ساعت مچی ها كه دروغ می گویند، ساعت شنی ها راستگو هستند. یك روز می بینی شن هایت تمام شده و فقط وسط بزرگراه ها مانده ای. آن وقت با این باكِ بی بنزین و شن های تمام شده، هیچ ماشینی برایت نگه نمی دارد. با سرعت رد می شود و می رود، هرچه قدر هم كه دست تكان دهی!
" ما اسرع الساعات فی الیوم، و اسرع الایام فی الشهر، و اسرع الشهور فی السنه، و اسرع السنین فی العمر!
وه! چگونه ساعت ها را روز، و روزها در ماه، و ماه ها در سال، و سال ها در عمر آدمی شتابان می گذرد؟!"
نهج البلاغه/ خطبه ی 188
نام او بهترین سرآغازاست