غنچه ای از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به او گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود
دست بیرحمی آمد نزدیك
گل سراسیمه ز وحشت لرزید
لیك آن خار در آن دست جهید
و گل از مرگ رهید
صبح فرا كه رسید
خار با شبنم از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : سلام
آنان كه زندگی را بستری از گل سرخ می دانند همیشه از خارهای آن شكایت می كنند غافل از اینكه هر خار پله ای است برای در آغوش كشیدن گل سرخ

نام او بهترین سرآغازاست