آشنایی با بزرگان ادب

مارک تواین، استاد روایت داستان

مارک تواین

ساموئل لنگهورن کلمنز معروف به «مارک تواین»، به سال 1835 میلادی در فلوریدای آمریکا به دنیا آمد. دوره‏ی کودکی را در روستای «هانیبال»، کنار رودخانه‏ی «می‏سی‏سی‏پی» گذراند.

 در این منطقه‏ی آرام، داستان‏ها و آثاری که قرار بود ساموئل را به یکی از مشهورترین نویسندگان دنیا بدل کنند، کم‏کم در ذهن و روحش شکل گرفتند.

از کودکی اهل ماجراجویی بود. وقتی در 12 سالگی پدرش را از دست داد، به کارهای متفاوتی روی آورد. کارگر چاپ خانه، ملوان کشتی بخار و جوینده‏ی طلا در سرزمین‏های وحشی آمریکا، از جمله کارهایی بودند که ساموئل به آنها پرداخت. هر کدام از این کارها تجربه‏هایی گران‏قدر برایش فراهم آورد تا بعدها دستمایه‏ی آثارش شوند.

او بعدها به روزنامه‏نگاری پرداخت و در نوشتن مقاله‏هایش از زبان طنز بهره‏ گرفت. اولین داستانش «وزغ جهنده» نام داشت که در 30 سالگی آن را منتشر کرد.

این کتاب نه تنها او را مشهور ساخت، بلکه سبب شده مارک تواین با روحیه‏ی شوخ طبعی کم‏نظیرش، نویسندگی را جدی‏تر از قبل دنبال کند.

مارک تواین دو اثر معروف خود، «ماجراهای تام سایر» و «ماجراهای هکلبری فین» را به ترتیب در سال‏های 1876 و 1885 منتشر کرد. اغلب «ماجراهای تام سایر» به دوران کودکی مارک تواین ارتباط دارند و شخصیت‏های داستان، دوستان دوران تحصیل او هستند.

«ماجراهای هکلبری فین» نیز یکی از شاهکارهای ادبی و از نظر شیوه‏ی نوین و بسیار برجسته‏ی روایت داستان، یک انقلاب محسوب می‏شود. هکلبری فین، نام پسری است که زیردست پدری نالایق و بی‏بند و بار بزرگ شده و بدون هیچ‏گونه تعلیم و تربیتی، به حال خود رها شده است.

هکلبری فین و ماجراهای جالبی که با آنها روبه‏رو می‏شود، در واقع زندگی‏نامه‏ی طنزآمیز خود مارک تواین است. او هنگام انتشار این داستان، یکی از مشهورترین و ثروتمندترین نویسندگان آمریکا بود.

مارک تواین

تواین در عرصه‏ی سیاست نیز فعال بود و از طرف‏داران جدی مبارزه با امپریالیسم به شمار می‏رفت. او در سال 1907 دکترای ادبیات خود را از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد و در اوج خلاقیت بود.

تا اینکه از حدود 58 سالگی به بعد، با مرگ یکی از دخترانش، روانی شدن دختر دیگرش، و مدتی بعد بیماری و مرگ همسرش، ضربه‏های روحی شدیدی را تحمل کرد. این حوادث ناگوار و پی‏ در پی نوعی بدبینی در او به وجود آوردند و موجب نوشتن آثاری شدند که رنگ و بوی یأس و ناامیدی داشتند. داستان «پنج‏ موهبت زندگی» نمونه‏ای از این دست است.

برخی دیگر از آثار برجسته‏ی مارک تواین عبارت‏اند از: شاهزاده و گدا، قرن طلایی، سخت‏گذرانی، مردی که هدلی برگ را فاسد کرد، ژاندارک، بشر چیست و بیگانه‏ی اسرار‏آمیز.

 

مهدی آذریزدی درگذشت

مهدی آذریزدی درگذشت

مهدی آذریزدی درگذشت

فرهنگ > ادبیات  - مهدی آذریزدی که همه او را با «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» می‌شناسند، از دنیا رفت.

به گزارش ایسنا، این نویسنده‌ی پیشکسوت صبح پنج‌شنبه، 18 تیرماه در سن 87سالگی در بیمارستان آتیه‌ی تهران درگذشت. 

آذریزدی که چندی پیش از یزد نزد پسرخوانده‌ی خود به کرج آمده بود، پس از جراحی پا، به علت عفونت ریه و کهولت سن در بیمارستان بستری بود. همچنین دهم تیرماه به منظور ایجاد مجرایی از ناحیه‌ی گلو برای تنفس بهتر و کار گذاشتن دستگاه مخصوص برای تنفس، تحت عمل جراحی قرار گرفت.

مهدی آذریزدی به گواه شناسنامه متولد سال 1301 بود. آثاری از جمله «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»، «قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن»، «گربه‌ی ناقلا»، «گربه‌ی تنبل»، «مثنوی» (برای بچه‌ها)، «مجموعه‌ی قصه‌های ساده» و تصحیح «مثنوی» مولوی (برای بزرگسالان) از این نویسنده به یادگار مانده‌اند.

چهره های ماندگار ادب

قلبم پرجمعيت ترين شهر دنياست.»
اين جمله اي است كه روي سنگ قبر پرويز شاپور حك شده است. فكر مي كنيد ديگر چه چيزي روي سنگ قبر او جلب توجه مي كند؟ كاريكاتور او در حالي كه روي يك سنجاق قفلي نشسته است.
پرويز شاپور احتياج به معرفي ندارد. همه او را مي شناسند. او يك مترجم خوب و يكي از طنزپردازان بزرگ بود كه ۱۵ مرداد ۱۳۷۸ در سن ۷۶ سالگي، در حالي كه نام خود را به عنوان بنيانگذار «كاريكلماتور» در تاريخ ادبيات ما ثبت كرد، چشم از جهان فرو بست.



چهره های ماندگار ادب

  كفش هايم كو؟    
   
 
...كفش هايم كو؟!
دم در چيزي نيست.
لنگه ي كفش من اين جاها بود!
زير انديشه ي اين جا كفشي!
مادرم شايد اين جا ديشب
كفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
كه كسي پا نتپاند در آن

هيچ جا اثر از كفشم نيست
نازنين كفش مرا درك كنيد
كفش من كفشي بود
كفشستان!
و به اندازه ي انگشتانم معني داشت...
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شصت پاي من از اين غصه ورم خواهد كرد
شصت پايم به شكاف سر كفش، عادت داشت...!

نبض جيبم امروز
تندتر مي زند از قلب خروسي كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود .....
جيب من از غم فقدان هزار و صدو هشتاد و سه چوق
كه پي كفش، به كفاش محل خواهد داد
«خواب در چشم ترش مي شكند.»
كفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«ياد باد آن نهانش نظري با ما بود»
دوستان! كفش پريشان مرا كشف كنيد!
كفش من مي فهميد كه كجا بايد رفت
كه كجا بايد خنديد.
كفش من له مي شد گاهي
زير كفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صف هاي دراز
من در كله ي صبح، پي كفشم هستم
تا كنم پاي در آن
كه به آن «نانوايي» مي گويند!
شايد آن جا بتوان،‌نان صبحانه ي فرزندان را
توي صف پيدا كرد
بايد الان بروم....اما نه!
كفش هايم نيست! كفش هايم...كو؟! 
   
    

درباره شاعر
 
كيومرث صابري در سال 1320 در شهرستان فومن به دنيا آمد، شهرت و محبوبيت وي نخست با ستون «دو كلمه حرف حساب» در روزنامه‌ي اطلاعات آغاز شد. در سال 1369 مجله ي گل اقا را منتشر كرد و جريان طنز در مطبوعات را كمال بخشيد. يكي ار كارهاي زيباي او بهره گيري از سروده هاي شاعران گذشته و معاصر و پرداخت طنز با تغييرات ظريف و زيركانه در شعر مي باشد. آن چه مي خوانيم نقيضه (پارودي) شعر«كفشهايم كو» از سهراب سپهري شاعر معاصر است.
 
 
 

16 اسفند سالروز تولدگابریل گارسیا مارکز

گابریل گارسیا مارکز (Marquez - G.G) بزرگترین نویسنده کلمبیا و نام‌آورترین نویسنده جهان و برنده جایزه ادبی نوبل سال 1982؛ در ششم ماه مارس 1928 میلادی در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی می‌کرد. وی که پسر بزرگ یک مرد داروساز و زنی متصدی تلگراف بود، در سال 1935 به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا رفت و تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام رساند.

در ژانویه سال 1950 گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد. نوشتن کتاب "برگ‌ریزان" را همان سال آغاز کرد.

ادامه نوشته