واژ ه های برجسته دروس کتاب فارسی جدید پایه اول راهنمایی

بسمه تعالی

واژه ها و عبارت های برگزیده پیشنهادی جهت استفاده دبيران در تدريس  ازدروس  کتاب فارسی پایه اول راهنمایی

 در ضمن پيشنهاد مي شود به منظور شناخت بیشتر واژه ها از دانش آموزان خواسته شود ، جمع های  مکسّروکلمات هم آوا و مترادف یا متضّادرا از هر درس پیدا کرده و در پایان واژه ها و عبارت های نوشته شده هردرس اضافه نمایند

پیش فصل ستایش    مونس- روان /

جلوه روی خدا:رخشان معرفت کردگار زمزمه جلوه نغمه دل انگیز-  خدایا :  طراوت حلاّل برهان /

فصل اول اسلام و انقلاب اسلامی

 درس اول خدمات متقابل اسلام و ایران :شرف- نایل مظهر ذوق محسوب حصار مقتدایی اختصاص مورّخ ادیب معارف شایان- مبالغه- مدّعی مطیع قلمرو اعم سند ادبا عرفا- به نحو احسن/

درس دوم محمد (ص) خاتم پیامبران :چشم از جهان فرو بسته- پیشگاه جدّ- پسندیده ستوده- اصیل فصاحت بسزا واگذار کرد قریب باز آورد شفقت دیری نپایید- کهن عطوفت رأفت تندخویی- سخن درشت سیما محزون متفکّر خیره اوقات اختیارمی کرد- عیادت لزوم حد دادخواهی دشنام نمی آلود مدارا زهد  پارسایی تجمّل قوت غالب- جویّن متوالی همّت  /

درس سوم امام خمینی (ره): مزدوران سرفراز ختم کند برگزید- خوش بیانی جذّاب مرجعیّت اعتصاب- واژگون پایه گذاری غافل میراث گران بها /

شعرخوانی ولای علی(ع) :الفت دل شب محرم اسرار فجر آفاق عشق باز خوابگه دم دامن گیر ندا مبهم شبروان مست /

حکایت چشمه ی زاینده  ص22 : ملک نشاید خواجه تفاریق دولت پاینده نفس قدر صدر لقمه چیند/

فصل دوم علم و فرهنگ : برنا/

درس چهارم دانش :هزینه کردن بیفزاید طاعت اندوزد فرمان گذار گنجوران مال بخل- توانگر-دربازد /

درس پنجم سرزمین علم و فرهنگ : دیر باز مهد طالبان برافروخته نجوم پیشه ور تعلیم تعلّم ادیب منجّم مباحثه مناظره فراگیری مکاتبه عالی قدر پرخوف- لایق احیا ناکام پیش تاز/

درس ششم چرا زبان فارسی را دوست دارم ؟ :لفظ- اندرز معارف هم گام همدست وجد چشم انداز یگانه خدشه تلخ کام /

روان خوانی سفرنامه اصفهان :عمارت نرم نرمک بار و بندیل عازم قامت رعنا ناشتایی کلافه قراضه غلاّت علاّف/

فصل سوم زیبایی آفرینش: فروغ/

درس هفتم زنگ آفرینش : غوغا زگرد راه فارغ زائر زنجره کام - /

درس هشتم چشمه ی معرفت  :عظمت جلال غرقه اعجاز کِشته ها سیراب خرّم- بر افراشته دیرینه وداع /

شعرخوانی گفتار پیغمبر  : رهاند ببایدت- جست یابی سر اندر نیاری بُوی گیتی سرای نبی وصی پی  ِ /

حکایت اندرز پدر ص 57: ایّام طفولیّت متعبّد - مصحف طایفه دوگانه در پوستین خلق افتی /

فصل چهارم شکفتن  :گلشن/

درس نهم نسل آینده ساز: به رغم تحلیل مطبوعات صَلاح غیرت همّت هیئت استحکامات والا/

درس دهم  با بهاری که می رسد از راه: تبسّم چشمه سار (زیبایی شکفتن ): فراز- فرود ستیزه جو خرده گیر عیب جو خود مختاری /

روان خوانی کژال : کژال روناک کابوک قنداقه گالش پوست برتن خراشیدن هه ژار –– دایه - روله - مویه مجال زل زد تقلاّ قوّه /

فصل پنجم اخلاق و زندگی :حلال/

درس یازدهم قلب کوچکم را به چه کسی بدهم ؟ : ولو- گِلِه /

درس دوازدهم  علم زندگانی: شوق جرئت شاخک شاخسار بامک نمودش درماند فتاد از پای عجز آواز در داد- نوکار برزن بام توش هنر حدیث دمساز باز- فتنه های آسمانی بن- برومند/

 درس سیزدهم زندگی همین لحظه هاست  : تلف شده دل آزرده در اثنا ی سفر حیرت حک شده غفلت دی بنیاد مصاحبت تأمّل عبرت دریابیدن /

شعرخوانی فرشته ی مهر : سرشار شط سپهر رخ /

حکایت  دعای مادرص94: درجه اولیا /

فصل ششم نام ها و یادها : نارخندان/

درس چهاردهم نصیحت امام (ره) :غنیمت ترقّی شیفته اخلاص کسالت - حجره /

درس پانزدهم کلاس ادبیّات : چشم دوخت : دستپاچگی لحن چمیدن رام رمیدن مَندیش (مَیَندیش) آرمیدن فراغت پروا- وا می داشت نوازشگر مُلک وجود- نیرزد . /

درس شانزدهم عهد و پیمان  :متواضع توصیه صحن معیّن خصلت- مکث/

روان خوانی مرخصی  ص 119: تسویه طفره اعزام عزا موقعیّت هُول پاورچین سوء ظن کُلون ژیان پل صراط حلال غش روضه دم پادگان کسر محوّطه محو/

فصل هفتم سرزمین من :قیاس خجل/

درس هفدهم دفاع از آزادی : مبدّل- غارتگر غارت تسلّط جبّار جرّار هم کیش شرف معطّل سیل لشکریان خون خوار غبار انبوه نمایان اعتنا غرّش گستاخ متجاوز خواری ترجیح بعید تمسخر /

درس هجدهم زنگ کوچ : مأمن مأوا چلچراغ ایل دل داده گل گشت تأمّل حامی جان نثاری افتادگی /

درس نوزدهم  )Lآزاد)

درس بیستم آدم آهنی و شاپرک : موذیانه شب پره رایحه /

درس بیست و یکم ما می توانیم  : تسهیلات سماجت انتها عنایت تدفین /                                                                

روان خوانی پیر دانا ص 167 : جلاّد شیروانی سرک کشیدند رویارویی انعام پیش کشی غلّه- درو /  نیایش/

 

 

 

محتوای تکمیلی کلاس انشا

عزیزانم همه ی گروهها رمان الیور تویست از سری کتابهای ضمیمه همشهری را مطالعه ونقد کردید برای آشنایی بیشتر با هنر نقد داستان متن زیر را مطالعه بفرمایید

شرح و نقد کتاب اولیور تویست


اولیور تویست

نوشته ی چارلز دیکنز

اولیور تویست در حقیقت ادعا نامه ای است که که چارلز دیکنز علیه جامعه فاسد آن روز انگلستان نوشت.

پسر کوچک و یتیمی که پدر و مادر خود را از دست داده و در عرصه گیتی تک و تنها مانده به دنیای اطرافش وارد می شود. جامعه ای که قانون جنگل با همه بی رحمی در آن رواج دارد و پسر کوچک این مطلب را به خوبی درک می کند که باید با چنگ و دندان از خود دفاع کند وگرنه دیگران پاره پاره اش می کنند. منافع عده بسیاری ایجاب می کند که او (علیرغم ثروت فراوانی که از پدر به ارث رسیده) در فساد و تباهی فرو رود، ولی اولیور کوچک برای دنیای تیرگی ها ساخته نشده و سرانجام در نبرد خونینی که در آن خوبی ها و بدی ها یک بار دیگر در مقابل هم صف آرایی می کنند اولیور کوچک موفق می شود که خود را از جنگ افراد بد سرشت و کسانی که طمع ثروت او را در دل دارند، خلاص کند. اما پس از آن یعنی هنگامی که اولیور از دست ارباب ستمگرش فرار می کند و خود را در شهر بزرگ و پر خطر«لندن» تنها می یابد، نه خانواده ای دارد و نه حتی دوستی، چیزی نمی گذرد که در دام پیرمردی شرور به نام « فاگین» که خانه اش پاتوق دزدها و جیب برهاست گرفتارمی شود.

ادامه نوشته

در انتظار بهار...........

گفتگویی بهاری با حضرت حافظ

690065ym69p0gox6 

 سلام حضرت استاد!

با عرض احترام و تبریک فرا رسیدن سال نو و عید نوروز برای گفتگویی بهاری در خدمت شما هستیم.

 

سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده روشنایی

 

در آغاز می خواهم از شما خواهش کنم که ما را به یک بهاریه میهمان کنید

 

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

 

حضرت استادبرای لحظه ی خاطره انگیز تحویل سال چه پیشنهادی دارید؟

 

حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

 

حال اگر برای خوانندگان عزیز یک پیغام بهاری لطف کنید بسیار ممنون می شویم.

 

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی

 

درسی که از بهار می توان آموخت؟

 

چو غنچه گر چه فرو بستگی است کار جهان

تو همچو باد بهاری گره گشا می باش

 

به نظر شما راز سخندانی این بلبل شیدا چیست؟

 

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 

باز یک سال جدید آمده و فرصتی برای تجدید نظر در افکار و اعمالمان. شما چه نظری دارید؟

 

فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست

 

 حال به این آدم های بد اخلاق و عبوس هم یک نصیحتی بفرمایید.

 

این مدت عمر ما چو گل ده روز است

خندان لب و تازه روی می باید بود

 

اما بهترین کا ر در عید نوروز؟

 

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم ار توانیم

 

تکلیف بهاری؟

 

سا قیا سایه ابر است و بهار و لب و جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

 

معمولا تعطیلات نوروز را کجا میروید؟

 

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

 

هشدار به جوانانی که برای ازدواج امروز و فردا می کنند.

 

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش!!

 

در این فصل دل انگیز از خدا چه می خواهید؟

 

حافظ وصال می طلبد از ره دعا

یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن

 

حضرت استاد ! سوالات فروان است وقت شما تنگ .فقط در آخر اگر دعایی برای آن مسافر عزیز دارید بفرمایید.

 

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

 

معما!!!!!

معمای زندان

سوال

زندانی دارای دو در است، یكی در آزادی و دیگری دَرِ اعدام. این زندان دارای دو زندانبان است كه یكی از آنها راستگو و دیگری دروغگوست.

 خودِ زندانبانان همدیگر را به خوبی می شناسند. در این زندان مردی محبوس است كه نمی داند كدامیك از زندانبانان راستگو، و كدامیك دروغگو است؟ به او اجازه می دهند، از هر یك از زندانبانان كه دلش می خواهد سؤالی بكند و از پاسخ طرف مقابل بفهمد در آزادی كدام است تا از آن خارج شود.

پرسشی كه او باید بكند تا به آزادی او بینجامد چیست؟(پاسخ معما در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

فتبارک الله احسن الخالقین

صلوات و شیرینی عسل

صلوات

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نخلستانی نشسته بودند و حضرت علی (ع) نیز در خدمت ایشان حضور داشتند. ناگاه زنبور عسلی نزد آن حضرت آمد و شروع به چرخش دور پیامبر اكرم (ص) نمود.

در این حال حضرت رسول به مولای متقیان فرمودند: یا علی ، این زنبور قصد دارد ما را ضیافت دهد ، و می گوید كه مقداری عسل در فلان محل قرار داده ام ، امیرالمؤمنین علی (ع) را بفرستید ، تا آن را بیاورد. لذا حضرت علی (ع) رفتند و آن عسل را یافته و در مجلس حاضر نمودند.

رسول خدا از زنبور پرسیدند: غذای شما كه شكوفه تلخ است ، به چه سبب آن شكوفه به عسل شیرین مبدل می شود؟ زنبور عرض كرد: یا رسول الله، این شیرینی از بركت وجود شماست ، چون هر وقت كه مقداری شكوفه بر می داریم ، بلافاصله الهام می شود كه سه نوبت بر شما صلوات بفرستیم و از بركت فرستادن صلوات ، شكوفه تلخ به عسل شیرین مبدل می شود.

منبع:خزینة الجواهر ص 586/ لمعات الانوار، ص 53.

پدر شعر فارسی (2)

رودکی

شعر رودکی به قدری امیر را تحت تاثیر قرار داد که او بی آنکه کفش هایش را بپوشد، سوار اسب شد و به سوی بخارا حرکت کرد.

شعر رودکی ساده و روان و دلپذیر است. از پیچیده گویی و دشوارنویسی پرهیز می کند، با این همه شعرش لبریز از مفاهیم عمیق و مضامین تازه است. شاعران بسیاری از شعر رودکی تأثیر گرفته اند. عنصری «غزل رودکی وار» را نیکو می دانست.

رودکی در جوانی به دربار پادشاهان هم عصر خود راه یافت و به ثروت و مقام رسید اما در پیری، پیر و درمانده و ناتوان شد و اما در پیری، پیر و درمانده و ناتوان شد و خود را در قصیده ای افسرده و فرسوده وصف می کند:

 

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان لابل چراغ تابان بود

یکی نماند کنون زان همه بسود و بریخت

چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز

چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

 

شاعر به سن پیری رسیده است و از نشاط جوانی دور شده است، دندان هایش ریخته و موی سرش سپید شد، اما چنانکه خود می گوید این خواست پروردگار است. شاعر از گذشته ی شیرین خود یاد می کند و افسوس می خورد اما این را نیز می داند که چاره ای نیست و این سرنوشت همه ی انسان هاست.

رودکی در نیمه ی دوم قرن سوم هجری در رودک سمرقند متولد شد و در سال 329 هجری چشم از جهان فروبست تا در همان سال شاعر بزرگ دیگری به جهان چشم بگشاید: فردوسی.

شعر عظیم فارسی مانند کوهستانی ست با قله های بسیار. از رودکی گرفته تا فردوسی و خیام و نظامی و عطار و مولوی و سعدی و حافظ و...

 

راه رودکی همچنان ادامه دارد؛ این شاعر دور و قدیمی اما نزدیک و صمیمی. امروز ما هنوز هم شعر رودکی را زمزمه می کنیم و از آن پند می گیریم:

 

من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه

تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند

من موی از مصیبت پیری کنم سیاه

 

مرتبط با زنگ شیرین انشا!

عزیزانم رمان بابا لنگ دراز راهمه ی گروهها در زنگ انشا مطالعه کردید وخلاصه ی آن را به صورت همبرگر تهیه کردید در متن زیر با نویسنده این اثر زیبا آشنا می شوید.

جین وبستر، نویسنده بابالنگ دراز

جین وبستر

آلیس جین چندلر وبستر (Alice Jane Chandler Webster)

جین وبستر (1876- 1916 م) بانوی نویسنده آمریکایی وی در نیویورک در خانواده ای ادب دوست و اهل مطالعه به دنیا آمد. پدر جین یکی از ناشران معتبر نیویورک بود و دایی اش«مارک تواین» نویسنده معروف و ارزشمندی در حوزه ادبیات نوجوانان بود. جین از دوران نوجوانی تحت تاثیر داستان ها و نوشته های مارک تواین قرار داشت و علاقه و استعداد زیادی برای نوشتن در خود احساس می کرد. او توجه خاصی به علایق و خواسته های هم سن و سالان خود داشت و روابط و رفتارهای آن ها را به دقت به خاطر می سپرد. در مورد آنها فکر می کرد و سعی داشت از این تجربیات در نوشتن داستان هایش استفاده کند.

جین از تفاوت طبقاتی و وجود دو طبقه فقیر و ثروتمند در جامعه آن روز رنج می برد و همین مسئله موجب شد تا اندیشه خلق اثری چون «بابا لنگ دراز» در ذهن او جان بگیرد. داستان بابالنگ دراز یکی از مهم ترین آثار جین وبستر است. این داستان، که در 1912 م منتشر شد، نام جین وبستر را در ادبیات داستانی نوجوانان جاودانه کرد. این داستان به شیوه ای بیان شده که هر فردی، در هر سن و سال، ارتباط خوبی با آن برقرار می کند. در این داستان علاوه بر وجود جنبه های سرگرم کننده، توجه به عواطف و احساسات لطیف انسانی مثل بخشش، نوع دوستی، صبر و پایداری ... به چشم می خورد.

به دنبال موفقیتی که این داستان کسب کرد، دو سال بعد جین داستان دیگری در ادامه بابالنگ دراز نوشت به نام
«دشمن عزیز». این کتاب نیز به صورت مجموعه نامه هایی است که این بار سالی ماک براید- که اکنون از طرف جودی و همسرش جرویس پندلتن به عنوان سرپرست موسسه ژان گریر انتخاب شده- برای جودی نوشته است.

محتوای تکمیلی درس شعر ماندگار

پدر شعر فارسی(1)

رودکی

میگویند رودکی، شاعر پارسیگوی قرن چهارم نابینا بوده است. خود شاعر اما هرگز در شعرهایش به ندیدن جهان با «چشم سر» اشاره نکرده، اتفاقاً در آثار او رنگها و منظرهها حضوری چشمگیر و چشمنواز دارند. شعرهایی از رودکی به جا مانده است که او را بینا نشان میدهد:

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود

همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

رودکی حافظهی بسیار خوبی داشته و مشهور است که در هشت سالگی قرآن را از برکرده است

با این همه در اشعار شاعران دیگر مانند فردوسی، دقیقی، ناصرخسرو و... از رودکی به عنوان «شاعر نابینا» یاد شده است. ناصرخسرو میگوید:

اشعار زهد و پند بسی گفته است

آن تیره چشم شاعر روشنبین

رودکی، چه نابینا و چه بینا، «چشمدل» گشوده است و روشنبین شده است. به رودکی از آن جهت پدر شعر فارسی میگویند که مهمترین شاعر دورههای آغازین شعر فارسی ست، کسانی که پیش از او به فارسی شعر سرودهاند هرگز قدرت و روانی رودکی را نداشتهاند. شمار اشعار او را صد هزار بیت نقل کردهاند. افسوس که شعرهای اندکی از این
شاعر اما هرگز در شعرهایش به ندیدن جهان با «چشم سر» اشاره نکرده، اتفاقاً در آثار او رنگها و منظرهها حضوری چشمگیر و چشمنواز دارند
رودکی

شاعر گرانسنگ به دست ما رسیده!

رودکی حافظهی بسیار خوبی داشته و مشهور است که در هشت سالگی قرآن را از برکرده است.

یکی از شعرهای معروف رودکی شعری است که با این مطلع آغاز میشود: «بوی جوی مولیان آید همی...». شاید شما هم این شعر را شنیده باشید. دربارهی نحوهی سرایش این شعر داستانی نقل شده است: همراهان پادشاه- امیرنصر- از توقف طولانی او در شهر هرات خسته شده بودند. به دیدار رودکی رفتند و از او خواستند تا چارهای بیندیشد و امیر را بعد از چهار سال به پایتخت یعنی بخارا برگرداند. رودکی ساز خود را برداشت، نزد امیر رفت و با صدای سحرانگیز اینطور خواند:

 

 

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتیهای او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

 

ادامه دارد ...

محتوای تکمیلی درس ای آزادی

ناله از زندان

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید /  قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید

فصل گل می گذرد، هم نفسان ،بهر خدا /  بنشینید به باغیّ ومرا یاد کنید

عندلیبان گلِ سوری به چمن کرد ورود /  بهر شاباشِ قُدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغِ گرفتار کنید ای مرغان /  چون تماشای گل ولاله وشمشاد کنید

هر که دارد زشما مرغِ اسیری به قفس /  برده باغیّ وبه یاد منش آزاد کنید

آشیانِ من بیچاره اگر سوخت چه باک! /  فکر ویران شدن خانه ی صیّاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب /  یادِ پروانه ی هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین /  خبری گفته وغمگین دلِ فرهاد کنید!

جور وبیداد کند عمر جوانان کوتاه /  ای بزرگان وطن، بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانه ی موری ویران /  خانه ی خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهمِ بهار /  شکر آزادی و آن گنجِ خداداد کنید

                                                                                                                      

    ملک  الشعرای بهار

محتوای تکمیلی درس از بلخ تا قونیه از خامی تا سوختگی

سال 2007 سال جهانی بزرگداشت مولانا

نی نامه

بشنو این نی چون شکایت می کند /  وز جدایی ها حکایت می کند

کز نیستان تا مرا بُبریده اند  /  در نفیرم مرد وزن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق /  تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش /  باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم /  جفت بدحاان وخوش حالان شدم

هر کسی از ظنّ خود شد یار من /  از درون من نجُست اسرار من

سِرّ من از ناله ی من دور نیست /  لیک چشم وگوش را آن نور نیست

تن ز جان وجان ز تن مستور نیست /  لیک کس را دیدِ جان مستور نیست

آتش است این بانگ نای ونیست باد /  هر که این آتش ندارد،نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد /  جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی، حریف هرکه از یاری برید /  پرده هایش ، پرده های ما درید

همچو نی زهری وتریاقی که دید؟ /  همچو نی دَمساز ومشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند /  قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوشجز بیهوش نیست /  مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد /  روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست /  تو بمان ای آن که جز تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد /  هر که بی روزی است روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام /  پس سخن کوتاه باید والسّلام

تمرین انشا: متن زیر را باز نویسی کنید

عنوان نوروز - برگرفته از كتاب كوير دكترشریعتی

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يك جشن ملي است،‌جشن ملي را همه مي‌شناسند كه چيست، نوروز هر ساله برپا مي‌شود و هر ساله از آن سخن مي‌رود. بسيار گفته‌اند و بسيار شنيده‌ايد؛ پس به تكرار نيازي نيست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مكرر نمي‌كنيد؟ پس سخن از نوروز را نيز مكرر بشنويد. در علم و ادب تكرار ملال‌آور است و بيهوده؛ "عقل" تكرار را نمي‌پسندد؛ اما "احساس" تكرار را دوست دارد، طبيعت تكرار را دوست دارد، جامعه به تكرار نيازمند است، طبيعت را از تكرار ساخته‌اند؛ جامعه با تكرار نيرومند مي‌شود، احساس با تكرار جان مي‌گيرد و نوروز داستان زيبايي است كه در آن، طبيعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندركارند.
نوروز كه قرن‌هاي دراز است بر همة جشن‌هاي جهان فخر مي‌فروشد، از آن رو "هست" كه يك قرارداد مصنوعي اجتماعي و يا يك جشن تحميلي سياسي نيست، جشن جهان است و روز شادماني زمين، آسمان و آفتاب، و جوشِ شكفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هيجانِ هر "آغاز".
جشن‌هاي ديگران، غالباً انسان‌ها را از كارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، كوچه و بازار، باغ‌ها و كشتزارها، در ميان اطاق‌ها و زير سقف‌ها و پشت درهاي بسته جمع مي‌كند: كافه‌ها، كاباره‌ها، زيرزميني‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها ... در فضايي گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زيبا از رنگ و آراسته از گل‌هاي كاغذي، مقوايي، مومي، بوي كندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را مي‌گيرد و از زير سقف‌ها، درهاي بسته، فضاهاي خفه، لاي ديوارهاي بلند و نزديك شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بيكرانة طبيعت مي‌كشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هيجانِ آفرينش و آفريدن، زيبا از هنرمندي باد و باران، آراسته با شكوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
"بوي باران، بوي پونه، بوي خاك،
شاخه‌هاي شسته، باران خورده، پاك" ...

ادامه نوشته